رمان : دیدار اول
part⁸
دنیل : راستش فردا شب قول بال داریم خواستم بدونم که میتونی برای فردا شب همراه من بیای ا.ت : اره مشکلی ندارم دنیل : خب یه چیزی کی بیام دنبالت ا.ت : نه لازم نیست بیای دنبالم خودم میام دنیل دنیل : خب پس شمارت رو بده که با هم هماهنگ شیم ا.ت( بعد از دادن شمارم به دنیل رفتم به خوابگاهم و بعد از انجام روتین خوابم خوابیدم
[پرش زمانی به ساعت شیش صبح ]
*بعد از بیدار شدن یه نگاهی به ساعت انداختم و بعد بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و مسواک زدم و بعد لباس فرمم رو پوشیدم و سمت میز ارایشم رفتم و آرایش کوچیک کردم و کتاب هام رو توی کیفم گذاشتم و به سمت سرسرا رفتم بچه هارو که دیدم رفتم تا کنارشون بشینم و صبحانه بخورم وبعد به کلاس رفتیم امروز من و امیلی و پانسی فقط با اسنیپ کلاس داشتیم بعد از تموم شدن کلاس با دخترا به اتاق من رفتیم تا با هم حرف بزنیم *پانسی : برای شب چی می پوشی امیلی ؟امیلی: نمیگم می خوام سوپرایز شین و بعد با هم خندیدم تا کلاس بقیه تموم شد [تقریبا ساعت دوازده بود ]* با دخترا دوباره به سرسرا رفتیم اونجا دور یک میز نشستیم بعد بیلیز زد به شونه ی متیو و گفت *بیلیز : بگو دیگه متیو اینقدر وقت تلف نکن متیو : باشه حالا دیر نمیشه امیلی : قضیه چیه بگین منم بدونم *بیلیز خواست بگه که متیو جلوی دهنشو گرفت تا نتونه بگه بعد خودش گفت ول کن خودم بهش میگیم ریگولوس: بگو دیگه قرار بود صبح بهش بگی متیو : از دست شما ها هییی .... ا.ت امممم واسه ی امشب که یول بال هست میشه همراه من باشی ؟ لورنزو : دیدی سخت نبود از صبح اینقدر لفتش دادی *بعد خندید *ا.ت : اممم متیو نمی دونم چی بگم راستش من همراهم رو انتخاب کردم پانسی : اون کیه ا.ت؟ چرا به من نگفتی ؟ا.ت : خب میخواستم چی بگم مگه چزی غیر عادیه که همراه داشته باشم تئودور: او اونو میشناسی می دونی کیه ا.ت : شاید خنده دار باشه ولی فقط اسمش رو میدونم امیلی : خب اسمش چیه ا.ت: اسمش دنیل پسر خوبی هم هست حداقل تو اون نیم ساعت که پسر خوبی به نظر میرسد تئودور: تو فقط نیم ساعت با اون حرف زدی و درخواستش رو قبول کردی ا.ت : اره خب چیز عجیبیه تئودور: و یه چیز دیگه تازشم کی همو دیدین ؟ ا.ت : دیشب بعد از اینکه از خونت اومدم *حس میکردم اگه بیشتر از این با تئودور حرف بزنم با هام دعوا میکنه و خواستم کل این بحث رو بپیچونم بخاطر همین گفتم *ا.ت: یه چیزی یادم اومد یادم رفته بود که به مامان زنگ بزنم من بزن بهش زنگ بزنم فعلا تئودور: ا.تتتتت روانیم نکن بیا این بچه ی آدم جوابمو بده ا.ت: خدا حافظ بچه ها *به سمت اتاقم رفتم و خیلی خوش حال بودم که تونستم سوال ها رو جواب ندم چون حس می کردم به جای خوب ختم نمیشه بعد از رسیدن به اتاق رفتم حموم تا برای شب آماده شم ........
خیلیییی ممنونم ازتون فعلا بای
دنیل : راستش فردا شب قول بال داریم خواستم بدونم که میتونی برای فردا شب همراه من بیای ا.ت : اره مشکلی ندارم دنیل : خب یه چیزی کی بیام دنبالت ا.ت : نه لازم نیست بیای دنبالم خودم میام دنیل دنیل : خب پس شمارت رو بده که با هم هماهنگ شیم ا.ت( بعد از دادن شمارم به دنیل رفتم به خوابگاهم و بعد از انجام روتین خوابم خوابیدم
[پرش زمانی به ساعت شیش صبح ]
*بعد از بیدار شدن یه نگاهی به ساعت انداختم و بعد بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و مسواک زدم و بعد لباس فرمم رو پوشیدم و سمت میز ارایشم رفتم و آرایش کوچیک کردم و کتاب هام رو توی کیفم گذاشتم و به سمت سرسرا رفتم بچه هارو که دیدم رفتم تا کنارشون بشینم و صبحانه بخورم وبعد به کلاس رفتیم امروز من و امیلی و پانسی فقط با اسنیپ کلاس داشتیم بعد از تموم شدن کلاس با دخترا به اتاق من رفتیم تا با هم حرف بزنیم *پانسی : برای شب چی می پوشی امیلی ؟امیلی: نمیگم می خوام سوپرایز شین و بعد با هم خندیدم تا کلاس بقیه تموم شد [تقریبا ساعت دوازده بود ]* با دخترا دوباره به سرسرا رفتیم اونجا دور یک میز نشستیم بعد بیلیز زد به شونه ی متیو و گفت *بیلیز : بگو دیگه متیو اینقدر وقت تلف نکن متیو : باشه حالا دیر نمیشه امیلی : قضیه چیه بگین منم بدونم *بیلیز خواست بگه که متیو جلوی دهنشو گرفت تا نتونه بگه بعد خودش گفت ول کن خودم بهش میگیم ریگولوس: بگو دیگه قرار بود صبح بهش بگی متیو : از دست شما ها هییی .... ا.ت امممم واسه ی امشب که یول بال هست میشه همراه من باشی ؟ لورنزو : دیدی سخت نبود از صبح اینقدر لفتش دادی *بعد خندید *ا.ت : اممم متیو نمی دونم چی بگم راستش من همراهم رو انتخاب کردم پانسی : اون کیه ا.ت؟ چرا به من نگفتی ؟ا.ت : خب میخواستم چی بگم مگه چزی غیر عادیه که همراه داشته باشم تئودور: او اونو میشناسی می دونی کیه ا.ت : شاید خنده دار باشه ولی فقط اسمش رو میدونم امیلی : خب اسمش چیه ا.ت: اسمش دنیل پسر خوبی هم هست حداقل تو اون نیم ساعت که پسر خوبی به نظر میرسد تئودور: تو فقط نیم ساعت با اون حرف زدی و درخواستش رو قبول کردی ا.ت : اره خب چیز عجیبیه تئودور: و یه چیز دیگه تازشم کی همو دیدین ؟ ا.ت : دیشب بعد از اینکه از خونت اومدم *حس میکردم اگه بیشتر از این با تئودور حرف بزنم با هام دعوا میکنه و خواستم کل این بحث رو بپیچونم بخاطر همین گفتم *ا.ت: یه چیزی یادم اومد یادم رفته بود که به مامان زنگ بزنم من بزن بهش زنگ بزنم فعلا تئودور: ا.تتتتت روانیم نکن بیا این بچه ی آدم جوابمو بده ا.ت: خدا حافظ بچه ها *به سمت اتاقم رفتم و خیلی خوش حال بودم که تونستم سوال ها رو جواب ندم چون حس می کردم به جای خوب ختم نمیشه بعد از رسیدن به اتاق رفتم حموم تا برای شب آماده شم ........
خیلیییی ممنونم ازتون فعلا بای
- ۴.۹k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط